آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا بي وفا حالا كه من افتاده ام از پا چرا
نوش دارويي و بعد از مرگ سهراب آمدي سنگدل! اين زودتر مي خواستي حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فرداي تو نيست من كه يك امروز مهمان توأم فردا چرا
نازنينا ما به ناز تو جواني داده ايم ديگر اكنون با جوانان ناز كن با ما چرا
تو را اي گل كماكان دوست دارم به قدر ابر و باران دوست دارم
كجا باشم كجا باشي مهم نيست تو را تا زنده هستم دوست دارم
من شكستم تا توراعاشق كنم
بعد من باران فقط آب است و بس
هركه بعد از من سراغت را گرفت
زشت و زيبا فقط خوابست و بس
ميدونيد فرق لر با مرغ چيه؟
مرغ ميشينه و ميرينه
اما لر تا نرينه تو كاري نميشينه